جمعه- صبح
حس آشپزي ام يه هو عود كرده، مي رم تو آشپزخونه و تا ظهر چهارجور غذا درست مي كنم : آش، كتلت، عدس پلو ويك عدد كيك
عطر زعفران و دارچين و وانيل خونه رو ورداشته. سر ظهر از بوي اين غذاها گرسنه ترين آدم دنيا مي شم!
جمعه- ظهر
ماست و خيار درست مي كنم، غذا رو واسه شوهر محترم و خواهر محترم ترش مي كشم و صداشون مي زنم : بچه ها بياين ناهار...
شوهر محترم نصف غذارو مي خوره و با بي ميلي مي گه : اصلا" اشتها ندارم...
خواهر محترم اش نصف غذا رو مي خوره و با بي ميلي مي گه : اشكال نداره اگه بقيه اش رو شب بخورم؟ ...
شنبه- ظهر
از عدس پلو مقداري مي برم ناهار شركت. دوستم مي چشد : چقدر خوشمزه شده، خودت پختي؟ بابا ايول!
با بي ميلي مي گم : آره من پختم!
شنبه - شب
با بي ميلي واسه آش نعناع داغ درست مي كنم. آش هم درحال گرم شدن است.
شوهر محترم : اين چه بوي گنديه راه افتاده؟
سر قابلمه حاوي آش را بر مي دارد و در ادامه مي گويد : من از اينا نمي خورم.
با بي ميلي جواب مي دم : واسه شما كتلت درست كردم.
امروز چهارشنبه است. هنوز از كتلتي كه جمعه درست كردم در يخچال داريم!
اين نياز توي همه زنها هست كه وقتي وقت مي گذارن واسه آشپزي، غذاهاشون با علاقه خورده بشه. چيزي كه در خانواده همسر من بي معني است و هر وقت هم راجع بهش حرف مي زنم متهم به شكم پرستي مي شم!
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
ما در غذا انگار با هم هم عقیده ایم.
پاسخ دادنحذفناراحت نباش، در این زمینه تنها نیستی.
ٰامروز چهارشنبه است. هنوز از كتلتي كه جمعه درست كردم در يخچال داريم!ٰ
یکی از راه های مسموم کردن شوهذ همین است.
خانم میزنی میکشیشا!